دهکده سرگرمی
عاشقان هرکه را دوست دارند زیبا میبینند/هوس بازان هرکه را زیبا ببینند دوست دارند



                                     مادر

مادر ای مهر بلند بی کران .... ای فراتر از دل و بهتر ز جان

ای بهار آرزو ها با تو سبز ... در خزان دوستی تنها تو سبز

دامنت مهد بزرگی های من ... هستی من عشق من دنیای من

رحمت بی انتهای داوری ... خاستگاه عشق پاکی مادری

سایه ی لطف خدایی برسرم ... جاودان باش ای گرامی مادرم

یاد باد آن روزهای کودکی ... با تو ای مشگل گشای کودکی

زنده بودن را به من آموختی ... تا مرا روشن کنی خود سوختی

دست تو دست نوازش بود و ناز ... ناتوانی های جان را چاره ساز

بر سر بالین من شب تا سحر ... می نشستی دیدگان از عشق تر

تا به چشم من نشانی خواب را ... رام سازی کودک بی تاب را

از دل من تیرگی بر داشتی ... نور را در جان من انباشتی

بر زبانم هر کلامی می نشست ... داشت در آن سایه ی لطف تو دست

اینک ای والا ترین راز حیات ... ای نشان احترام کاینات

ای گل دلبستگی های وجود ... یادگار ار خستگی ها ی وجود

مهربانی جلوه ی دامان توست ... زندگی گوی دم چوگان توست

آفرینش با تو آرامش گرفت ... عشق با عشق تو پردازش گرفت

با صفایت رمز پاکی شد درست ... هر چه خوبی هست اینک مال توست

با رضای تو بهشت آمد به دست ... رشته ی مهر تو را نتوان گسست

محمد روحانی ( نجوا کاشانی )




تاریخ: سه شنبه 29 / 2 / 1392برچسب:,
ارسال توسط علی حسین بر

 

«شعر روز مادر»


مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر

در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر




ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر

مهر است سراسر وجودش تــا هـست ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر



هر بار که خنده بـر لبش مــی رویــد یا نبض گل سرخ ، سخن می گوید

چشمان پر از ستـاره ی مــــادر مــن در گــردش آشـنـا مرا می جـویـد



چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر

ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر



در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست

در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست


 




تاریخ: سه شنبه 29 / 2 / 1392برچسب:,
ارسال توسط علی حسین بر

«شعر روز مادر»


دلم خوش نیست،مدتهاست مادر          گل دلبند تو تنهاست مادر

چرا در پای او آبی روان نیست                چرا اطراف او صحراست مادر



قناری های محبوبش کجایند،                قفس؛این قصه ی دنیاست مادر!

نسیمی از بهشت زیرپایت                    برایش مثل یک رویاست مادر



چرا رویای ما رویاست مادر                    چرا فردای ما فرداست مادر
نگو:"این سرنوشت ماست مادر             نگو این سرنوشت ماست مادر


دلم خوش نیست ، مدتهاست مادر         گل دلبند تو تنهاست مادر




تاریخ: سه شنبه 29 / 2 / 1392برچسب:,
ارسال توسط علی حسین بر

 

شعرهایی درباره مادر

شعر مادر از فریدون مشیری


تاج از فرق فلک برداشتن ،

 

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

 

در بهشت آرزو ره یافتن،

 

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

 

روز در انواع نعمت ها و ناز،

 

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

 

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

 

روی گیتی را منور داشتن ،

 

شامگه چون ماه رویا آفرین،

 

ناز بر افلاک اختر داشتن،

 

چون صبا در مزرع سبز فلک،

 

بال در بال کبوتر داشتن،

 

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

 

شوکت و فر سکندر داشتن ،

 

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

 

ملک هستی را مسخر داشتن،

 

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

 

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !




تاریخ: سه شنبه 29 / 2 / 1392برچسب:,
ارسال توسط علی حسین بر

گر سجده کنم به پای مادر

لایق بود از برای مادر

تا جان به تن است من بگویم

از سیرت باصفای مادر

خوشتر نبود به گوش من جز

آن نغمه جانفزای مادر

یارب تو به عافیت نمیران

هرکس که کند جفای مادر

یک عمر کنم چو خدمت او

بر من نشود ادای مادر

گویند جهان به کام گردد

با دست جهان گشای مادر

بین لطف خدا که او نهاده

از روز ازل بنای مادر

مرغ نظرم به شوق دیدار

پرپرزده در هوای مادر

هرگز نشود ز خاطرم دور

آن چهره آشنای مادر

خواهم چو غلام حلقه بر گوش

باشم به در سرای مادر

ای کاش بیاید آن زمانی

تا جان بدهم به جای مادر

�سیمرغ� از این زمان بگوید

تا روز ابد ثنای مادر

 

 

 



**

 

2-شعر مادر از ( ایرج میرزا):


 

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

 


 

شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

 


 

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شکفتن آموخت

 

پس هستن من ز هستن اوست

تا هستم و هست دارمش دوست

شد مکتب عمر و زندگی طی

مائیم کنون به ثلث آخر

 


 

بگذشت زمان و ما ندیدیم

یک روز ز روز پیش خوشتر

آنگاه که بود در دبستان

روز خوش و روزگار دیگر

 

می گفت معلمم که بنویس

گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت

گویند که می نمود هر شب

تا وقت سحر نظاره من

می خواست که شوکت و بزرگی ، پیدا شود از ستاره من

می کرد به وقت بی قراری، با بوسه گرم چاره من

تا خواب به دیده ام نشیند شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت

 


 

 

او داشت نهان به سینه خود

تنها به جهان دلی که آزرد

 


خود راحت خویشتن فدا کرد

در راحت من بسی جفا برد

یک شب به نوازشم در آغوش

تا شهر غریب قصه ها برد

یک روز به راه زندگانی دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

در خلوت شام تیره من

او بود و فروغ آشیانم

می داد ز شیر و شیره جان

قوت من و قوت روانم

 

می ریخت سرشک غم ز دیده

چون آب بر آتش روانم

تا باز کنم حکایت دل یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

 

در پهنه آسمان هستی

او بود یگانه کوکب من

 

 

 

 

 


آغوش محبتش بنا کرد ، در عالم عشق مکتب من
با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت

این عکس ظریف روی دیوار، تصویر شباب و مستی اوست
وان چوب قشنگ گاهواره ، امروز عصای دستی اوست
از خویش به دیگران رسیدن ، کاری ز خداپرستی اوست
شد پیر و مرا نمود برنا ، پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست

( ایرج میرزا)


 


 

شعری درباره مادر :از سعدی شیرازی



 

 

 

 

عشق يعنی چه؟

عشق يعنی پر گسستن در هوايه بيشه زار

عشق يعنی پاره پاره کردنه زنجيره تن

عشق يعنی گريه کردن با صدايه مادرم

عشق يعنی آسمانی زيستن

عشق يعنی پرسه در قلبه مادر زدن

عشق يعنی بغض کردن با صدايه مادرم

عشق يعنی خلوته سکوته مادرم

عشق يعنی هستی و ماوايه من

عشق يعنی سبزيه فصله بهار

عشق يعنی يعنی رنگه سبزه بيشه زار

عشق يعنی جا نمازه مادرم

عشق يعنی مشقه شب در پيکرم

عشق يعنی کودکانه زيستن

عشق يعنی فرياده دله بی مادران

عشق يعنی چرخشه نيلوفری بر دوره ياس

عشق يعنی پيچشه تسبحه مادرم

عشق يعنی مردانگی همچون علی

عشق يعنی مردمه ايرانه من

عشق يعنی يک صدايه آشنا

عشق يعنی نم نمه باران در بوته ها

 


تاج از فرق فلک برداشتن ،

 

 

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

 

 

 

در بهشت آرزو ره یافتن،

 

 

 

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

 

 

 

روز در انواع نعمت ها و ناز،

 

 

 

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

 

 

 

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

 

 

 

روی گیتی را منور داشتن ،

 

 

 

شامگه چون ماه رویا آفرین،

 

 

 

ناز بر افلاک اختر داشتن،

 

 

 

چون صبا در مزرع سبز فلک،

 

 

 

بال در بال کبوتر داشتن،

 

 

 

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

 

 

 

شوکت و فر سکندر داشتن ،

 

 

 

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

 

 

 

ملک هستی را مسخر داشتن،

 

 

 

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

 

 

 

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

 


 

 


 

 

 

****

 

 

 

 

 

 

کی شود یاری که چون مادر شود

 




تاریخ: سه شنبه 29 / 2 / 1392برچسب:,
ارسال توسط علی حسین بر

گر سجده کنم به پای مادر

لایق بود از برای مادر

تا جان به تن است من بگویم

از سیرت باصفای مادر

خوشتر نبود به گوش من جز

آن نغمه جانفزای مادر

یارب تو به عافیت نمیران

هرکس که کند جفای مادر

یک عمر کنم چو خدمت او

بر من نشود ادای مادر

گویند جهان به کام گردد

با دست جهان گشای مادر

بین لطف خدا که او نهاده

از روز ازل بنای مادر

مرغ نظرم به شوق دیدار

پرپرزده در هوای مادر

هرگز نشود ز خاطرم دور

آن چهره آشنای مادر

خواهم چو غلام حلقه بر گوش

باشم به در سرای مادر

ای کاش بیاید آن زمانی

تا جان بدهم به جای مادر

�سیمرغ� از این زمان بگوید

تا روز ابد ثنای مادر

 

 

 



**

 

2-شعر مادر از ( ایرج میرزا):


 

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

 


 

شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

 


 

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شکفتن آموخت

 

پس هستن من ز هستن اوست

تا هستم و هست دارمش دوست

شد مکتب عمر و زندگی طی

مائیم کنون به ثلث آخر

 


 

بگذشت زمان و ما ندیدیم

یک روز ز روز پیش خوشتر

آنگاه که بود در دبستان

روز خوش و روزگار دیگر

 

می گفت معلمم که بنویس

گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت

گویند که می نمود هر شب

تا وقت سحر نظاره من

می خواست که شوکت و بزرگی ، پیدا شود از ستاره من

می کرد به وقت بی قراری، با بوسه گرم چاره من

تا خواب به دیده ام نشیند شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت

 


 

 

او داشت نهان به سینه خود

تنها به جهان دلی که آزرد

 


خود راحت خویشتن فدا کرد

در راحت من بسی جفا برد

یک شب به نوازشم در آغوش

تا شهر غریب قصه ها برد

یک روز به راه زندگانی دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

در خلوت شام تیره من

او بود و فروغ آشیانم

می داد ز شیر و شیره جان

قوت من و قوت روانم

 

می ریخت سرشک غم ز دیده

چون آب بر آتش روانم

تا باز کنم حکایت دل یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

 

در پهنه آسمان هستی

او بود یگانه کوکب من

 

 

 

 

 


آغوش محبتش بنا کرد ، در عالم عشق مکتب من
با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت

این عکس ظریف روی دیوار، تصویر شباب و مستی اوست
وان چوب قشنگ گاهواره ، امروز عصای دستی اوست
از خویش به دیگران رسیدن ، کاری ز خداپرستی اوست
شد پیر و مرا نمود برنا ، پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست

( ایرج میرزا)


 


 

شعری درباره مادر :از سعدی شیرازی



 

 

 

 

عشق يعنی چه؟

عشق يعنی پر گسستن در هوايه بيشه زار

عشق يعنی پاره پاره کردنه زنجيره تن

عشق يعنی گريه کردن با صدايه مادرم

عشق يعنی آسمانی زيستن

عشق يعنی پرسه در قلبه مادر زدن

عشق يعنی بغض کردن با صدايه مادرم

عشق يعنی خلوته سکوته مادرم

عشق يعنی هستی و ماوايه من

عشق يعنی سبزيه فصله بهار

عشق يعنی يعنی رنگه سبزه بيشه زار

عشق يعنی جا نمازه مادرم

عشق يعنی مشقه شب در پيکرم

عشق يعنی کودکانه زيستن

عشق يعنی فرياده دله بی مادران

عشق يعنی چرخشه نيلوفری بر دوره ياس

عشق يعنی پيچشه تسبحه مادرم

عشق يعنی مردانگی همچون علی

عشق يعنی مردمه ايرانه من

عشق يعنی يک صدايه آشنا

عشق يعنی نم نمه باران در بوته ها

 


تاج از فرق فلک برداشتن ،

 

 

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

 

 

 

در بهشت آرزو ره یافتن،

 

 

 

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

 

 

 

روز در انواع نعمت ها و ناز،

 

 

 

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

 

 

 

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

 

 

 

روی گیتی را منور داشتن ،

 

 

 

شامگه چون ماه رویا آفرین،

 

 

 

ناز بر افلاک اختر داشتن،

 

 

 

چون صبا در مزرع سبز فلک،

 

 

 

بال در بال کبوتر داشتن،

 

 

 

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

 

 

 

شوکت و فر سکندر داشتن ،

 

 

 

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

 

 

 

ملک هستی را مسخر داشتن،

 

 

 

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

 

 

 

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

 


 

 


 

 

 

****

 

 

 

 

 

 

کی شود یاری که چون مادر شود

 




تاریخ: سه شنبه 29 / 2 / 1392برچسب:,
ارسال توسط علی حسین بر

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 63
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 100
بازدید کل : 94688
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1